الثقلین
انّ کثیر من النّاس عن ایتنا لغافلون
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الثقلین و آدرس quran1001.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 حضرت یحیی بن زكریا ـ علیه السلام ـ یكی از پیامبران بنی اسرائیل است كه نام مباركش پنج بار در قرآن آمده است.
حضرت زكریا ـ علیه السلام ـ با بانویی به نام ایشاع (یا حنانه) خاله حضرت مریم ـ علیها السلام ـ ازدواج كرد. سالها گذشت و هر دو به سن پیری رسیدند ولی دارای فرزند نشدند. سرانجام زكریا ـ علیه السلام ـ در كنار محراب مریم ـ علیه السلام ـ غذاها و میوه‎های بهشتی دید، دریافت كه باید امیدوار به خدا بود، با این كه 120 سال از عمرش گذشته بود و همسرش 98 سال داشت[1] از درگاه خداوند تقاضای داشتن فرزند كرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند كه خداوند پسری به نام یحیی ـ علیه السلام ـ به تو عطا خواهد كرد، و چنین نامی تاكنون كسی نداشته است.[2]

حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ در كودكی به مقام نبوت رسید، و خداوند در همین سن آن چنان او را از عقل و درایت و هوش برخوردار نمود كه شایستگی مقام نبوت را پیدا كرد.
مقام یحیی ـ علیه السلام ـ در پیشگاه خداوند آن چنان در سطح بالایی است كه خداوند می‎فرماید:
«وَ سَلامٌ عَلَیهِ یوْمَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یوْمَ یبْعَثُ حَیا؛
و سلام بر او آن روز كه تولد یافت، و آن روز كه می‎میرد، و آن روز كه زنده و برانگیخته می‎شود.»[3]

از امتیازات حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ این كه: خداوند او را به عنوان تصدیق كننده نبوت حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ و به عنوان رهبر، و بسیار عفیف و پرهیزكار و پیامبری از صالحان، معرفی می‎كند.[4]

گر چه از ظاهر آیه 12 سوره مریم استفاده می‎شود كه او دارای كتاب مستقل بوده، ولی منظور از كتاب در این آیه، همان تورات است. او مروج آیین موسی ـ علیه السلام ـ بود، وقتی كه عیسی ـ علیه السلام ـ به مقام نبوت رسید، به او ایمان آورد، و مروج آیین حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ گردید.
حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ سه سال یا شش ماه از حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ بزرگتر بود.[5]

شباهت عیسی ـ علیه السلام ـ و یحیی ـ علیه السلام ـ و همدلی آنها با همدیگر

حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ و حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ نسبت به هم شباهتهایی در امور زیر داشتند:

زهد و پارسایی فوق العاده.

ترك ازدواج،‌ كه آنها براثر شرایط خاص زندگی برای تبلیغ احكام الهی مجبور به سفرهایی بودند و ناچار مجرد زندگی می‎كردند.

تولد اعجاز آمیز، كه یحیی در سنین پیری پدر و مادر، از آنها به دنیا آمد، و عیسی ـ علیه السلام ـ بدون پدر متولد شد.

یحیی و عیسی، با همدیگر خویشاوندی نزدیك داشتند (یحیی پسر خاله حضرت مریم ـ علیه السلام ـ مادر عیسی ـ علیه السلام ـ بود.)

شباهت دیگر این كه هر دو در كودكی به مقام نبوت رسیدند.



یحیی و عیسی ـ علیه السلام ـ با همدیگر الفت و انس خاصی داشتند، و هم چون دو برادر عرفانی، ارتباط تنگاتنگی در میانشان بود. تا آن جا كه در روایت آمده:

مدتی پس از فوت حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ ، حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ كه از فراق او دلتنگ شده بود، كنار قبر یحیی ـ علیه السلام ـ آمد و از درگاه خدا خواست تا یحیی ـ علیه السلام ـ را زنده كند. دعایش به اجابت رسید، یحیی ـ علیه السلام ـ زنده شد و از میان قبر بیرون آمد و به عیسی ـ علیه السلام ـ گفت: «از من چه می‎خواهی؟»
عیسی ـ علیه السلام ـ گفت: «اُرید ان تؤبسنی كما كنتُ فی الدنیا؛ می‎خواهم با من انس و الفت بگیری همان گونه كه در دنیا با هم مأنوس بودیم.»
یحیی ـ علیه السلام ـ گفت: «ای عیسی! هنوز از مرارت و سختی مرگ، آرامش نیافته‎ام، می‎خواهی مرا به دنیا برگردانی! تا بار دیگر به سختی مرگ مبتلا شوم.» این را گفت و سپس به قبر خود بازگشت.[6]

در روایات معراج آمده، پیامبر اسلام فرمود: در شب معراج هنگام سیر در آسمانها، وقتی كه به آسمان دوم رسیدم، ناگاه دو مرد شبیه هم را دیدم، به جبرئیل گفتم: اینها كیستند؟ گفت: «دو پسرخاله همدیگر، یحیی و عیسی ـ علیه السلام ـ هستند.» بر آنها سلام كردم، و آنها بر من سلام كردند، برای آنها از درگاه خدا طلب آمرزش كردم، آنها نیز برای من طلب آمرزش نمودند، و به من گفتند: «مرحباً بالاَخِ الصالح و النبی الصالح؛ آفرین بر برادر شایسته و پیغمبر شایسته.»[7]

از شباهتهای یحیی ـ علیه السلام ـ با عیسی ـ علیه السلام ـ این كه یحیی ـ علیه السلام ـ را طاغوت زمانش كشت و سرش را از بدنش جدا كرد.
در مورد حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ نیز طاغوتیان زمان می‎خواستند او را به دار آویزان كنند، كه اشتباهی رخ داد و شخص دیگری را به جای عیسی ـ علیه السلام ـ كشتند، و عیسی ـ علیه السلام ـ به سوی آسمانها صعود نمود.
پیامبری حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ در خردسالی
در آیه 12 سوره مریم می‎خوانیم؛ خداوند می‎فرماید:
«یا یحْیى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیناهُ الْحُكْمَ صَبِیا؛ ای یحیی! كتاب (خدا) را با قوت بگیر و ما فرمان نبوت را در كودكی به او دادیم.»

حضرت زكریا ـ علیه السلام ـ وقتی كه به شهادت رسید، حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ خردسال بود، مقام نبوت به او رسید.[8]
و این از امتیازات حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ است كه نخستین پیامبری بود كه در كودكی به پیامبری رسید.
درست است كه دوران شكوفایی عقل انسان معمولاً حد و مرز خاصی دارد، ولی می‎دانیم كه همیشه در میان انسانها افراد استثنایی وجود دارند. چه مانعی دارد كه خداوند در شرایط خاصی، بعضی از پیامبران یا امامان ـ علیهم السلام ـ را در همان خردسالی، شایسته مقامات عالی كند.

تحلیل و بررسی

كوتاه سخن آن كه در مورد پاسخ به این سؤال كه چگونه انسان خردسال به مقام نبوت و امامت می‎رسد، ما دو پاسخ پیش رو داریم:

1. به آنان كه به خدای قادر و حكیم معتقدند، می‎گوییم: چه مانعی دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه‎ای كه دارد، براساس مصالحی، شخصی را در خردسالی به مقام نبوت یا امامت برساند. چنان كه مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسی و یحیی ـ علیهما السلام ـ را در دوران كودكی به مقام نبوت رسانید؛ و به استناد قرآن، عیسی ـ علیه السلام ـ در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدایم، خداوند به من كتاب آسمانی داد و مرا پیامبر نمود».[9] و در مورد یحیی ـ علیه السلام ـ فرمود: «یا یحْیى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیناهُ الْحُكْمَ صَبِیا؛ ای یحیی! كتاب (خدا) را با قوت بگیر، و ما فرمان نبوت را در كودكی به او دادیم.»[10]

امام جواد ـ علیه السلام ـ برای یكی از یاران خود به نام علی بن اسباط، به همین آیه استدلال كرد، و پس از ذكر آیه فرمود: «كاری را كه خداوند در مسأله امامت كرده؛ همانند كاری است كه در مسأله نبوت كرده است. همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگی به انسانی بدهد، ممكن است كه حكمت را در كودكی به انسانی دیگر عطا فرماید.»[11]

2. در طول تاریخ دیده شده است كه برخی از كودكان رشد فكری فوق العاده‎ای داشته‎اند، گاه افرادی در سنین كمتر از ده سال، نابغه شده‎اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنایی برخوردار بوده‎اند، این موضوع بیانگر آن است كه شایستگی مقامهای ارجمند، مانند مقام امامت برای بعضی از كودكان محال نیست كه آن را غیر ممكن سازد، در این زمینه نمونه‎هایی فراوان وجود دارد، كه برای تقریب اذهان به ذكر سه نمونه زیر می‎پردازیم.

نمونه‎های استثنایی از خردسالان نابغه

1. در حالات حسین بن عبدالله بن سینا معروف به شیخ الرئیس ابوعلی سینا، (373ـ427 هـ.ق) نقل كرده‎اند كه خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگی آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت زده شده بودند. در دوازده سالگی بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگی كتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیماری نوح بن منصور رئیس دولت سامانی را كه همه اطبا از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امكانات فرهنگی بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسی و مطالعه پرداختم. هنگامی كه به بیست و چهار سالگی رسیدم، همه علوم جهان را می‎دانستم و چنین می‎اندیشیدم كه علم و دانشی وجود ندارد كه من به آن دست نیافته باشم.»[12]

2. نمونه دیگر یكی از دانشمندان غرب به نام «توماس یونگ» است كه در دو سالگی خواندن و نوشتن را می‎دانست، و در هشت سالگی به تنهایی به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایی و اعجاب انگیزی دست یافت.[13]

3. نمونه دیگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسیار عجیب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عینی و گویا تبیین می‎كند، مربوط به كودكی به نام آقای سید محمد حسین طباطبایی، فرزند حجه الاسلام آقای سید محمد مهدی طباطبائی، ساكن قم است. آقای سید محمد حسین طباطبائی استعداد و حافظه فوق العاده و استثنایی دارد و مصاحبه با این كودك چندین بار از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شده است، و در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس مقدماتی حوزوی مشغول است. در پنج و نیم سالگی حافظ همه قرآن شد، جالب این كه علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آیات قرآن و معانی آیات مسلط است، كه اگر ترجمه آیه‎ای برای او خوانده شود، او متن آیه را تلاوت می‎كند و ترجمه هر آیه از آیات قرآن را می‎داند، از همه مهمتر این كه انس عمیق او با آیات قرآن به گونه‎ای است كه پرسش‎هایی كه از او می‎شود، با آیات قرآن، به آنها پاسخ می‎دهد.


موضوعات مرتبط: داستان حضرت یحیی (ع)، ،
[ یک شنبه 1 بهمن 1391 ] [ 21:53 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

حیقوق نبی از پیامبران بنی اسراییل است که حدود ۲۶۰۰ سال پیش می زیسته و نگهبان معبد بزرگ یهودیان در اورشلیم بوده است.
در كتاب قابوس الاعلام تركي آمده است كه: حيقوق نبي از انبيا دوازده گانه بني اسرائيل و از نسل حضرت موسي (ع) است. وي نامش در كتاب تورات عهد عتيق ذكر شده و داراي شان و مقام مذهبي خاص نزد پيروان دين يهود مي باشد و براي مسلمانان نيز بسيار قابل احترام است حيقوق درزبان عبري به معناي در آغوش گرفته شده می باشد. پدرش يشوعاليت و مادرش شوناميت بوده است. ايشان در ۶۰۷ سال قبل از ميلاد همزمان با سلطنت يهوياحيم و بعد از شعيا نبي به پيامبري مبعوث گرديده است. گفته شده كه او در عصر خويش بعثت پيامبر گرامي اسلام را بشارت داده است .كتاب حضرت حيقوق به نام سفر سي و پنجم از اسفار عتيق در اوج فصاحت و بلاغت در ادبيات عبراني به نگارش در آمده است.
حيقوق در حدود ۶۵۰ الي ۷۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح (ع) در اواخر سلطنت يوشياهو و در عصر دانيال نبي (ع) و الياس نبي (ع) مي زيسته و دانيال نبي را ملاقات نموده است.حدود سال ۵۹۰ قبل از میلاد، بخت النصر پادشاه خونخوار کلده به اورشلیم حمله کرد و یهودیان زیادی را به قتل رساند و نزدیک به بیست هزار نفر از آنان را اسیر و به شهر بابل پایتخت کلده که نزدیک بغداد فعلی قرار داشت انتقال داد. حیقوق نبی در بین این زندانیان بود و مدت طولانی در زندان به سر برد. در سال ۵۴۸ قبل از میلاد کورش کبیر پادشاه ایران به کلده حمله کرد و در جنگی طولانی لشکریان کلده را شکست داد و بابل را تصرف کرد و طی فرمانی دستور آزادی کلیه اسرا و زندانیان یهود را صادرنمود. پس از آزادی از بند اسارت بابلیان، حیقوق پیامبر به ایران مهاجرت کردند و در شهر تویسرکان (رودآور) ساکن شدند كه پس از رحلت نيز درهمين مكان مدفون گرديد. هم اكنون تنديس حيقوق از سنگ مرمروتصاويري از وي ،در مجموعه موزه واتيكان ايتاليا موجود مي باشد. ساختمان فعلي آرامگاه حيقوق از بناهاي تاريخي ايران و مربوط به عهد سلجوقيان در قرن هفتم هجري است.


موضوعات مرتبط: حیقوق نبی (ع)، ،
[ یک شنبه 1 بهمن 1391 ] [ 18:30 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

خواب یوسف (ع) و حسادت برادران
نام حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ فرزند یعقوب ـ علیه السلام ـ 27 بار در قرآن آمده است، و یك سوره قرآن یعنی سوره دوازدهم قرآن به نام سوره یوسف است كه 111 آیه دارد و از آغاز تا انجام آن پیرامون سرگذشت یوسف ـ علیه السلام ـ می‎باشد. و داستان یوسف ـ علیه السلام ـ در قرآن به عنوان «اَحسَنُ القِصَص؛ نیكوترین داستان‎ها» معرفی شده، چنان كه در آیه 3 سوره یوسف می‎خوانیم خداوند می‎فرماید:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَینا إِلَیكَ هذَا الْقُرْآنَ؛ ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن ـ كه به تو وحی كردیم ـ بر تو بازگو می‎كنیم.»
اكنون به این داستان‎ها براساس قرآن توجه كنید:
خواب دیدن یوسف ـ علیه السلام ـ
یوسف ـ علیه السلام ـ دارای یاده برادر بود، و تنها با یكی از برادرهایش به نام بِنیامین از یك مادر بودند، یوسف از همه برادران جز بنیامین كوچكتر، و بسیار مورد علاقه پدرش یعقوب ـ علیه السلام ـ بود، و هنگامی كه نه سال داشت[1] روزی نزد پدر آمد و گفت:
«پدرم! من در عالم خواب دیدم كه یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می‎كنند.»
یعقوب كه تعبیر خواب را می‎دانست به یوسف ـ علیه السلام ـ گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مكن كه برای تو نقشه خطرناكی می‎كشند، چرا كه شیطان دشمن آشكار انسان است، و این گونه پروردگارت تو را بر می‎گزیند، و از تعبیر خوابها به تو می‎آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و كامل می‎كند، همان گونه كه پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق ـ علیهما السلام ـ تمام كرد، به یقین پروردگار تو دانا و حكیم است.»[2]
این خواب بر آن دلالت می‎كرد، كه روزی حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ رییس حكومت و پادشاه مصر خواهد شد، یازده برادر، و پدر و مادرش كنار تخت شكوهمند او می‎آیند، و به یوسف تعظیم و تجلیل می‎كنند[3] و سجده شكر به جا می‎آورند.[4]
و نظر به این كه یعقوب ـ علیه السلام ـ روحیه فرزندانش را می‎شناخت، می‎دانست كه آنها نسبت به یوسف ـ علیه السلام ـ حسادت دارند، نباید حسادت آنها تحریك شود. از سوی دیگر همین خواب دیدن یوسف ـ علیه السلام ـ و الهامات دیگر موجب شد كه یعقوب ـ علیه السلام ـ امتیاز و عظمت خاصی در چهره یوسف ـ علیه السلام ـ مشاهده كرد، و می‎دانست كه این فرزندش پیغمبر می‎شود و آینده درخشانی دارد، از این رو نمی‎توانست علاقه و اشتیاق خود را به یوسف ـ علیه السلام ـ پنهان سازد، و همین روش یعقوب ـ علیه السلام ـ نسبت به یوسف باعث حسادت برادران می‎شد.
و طبق بعضی از روایات بعضی از زنهای یعقوب موضوع خواب دیدن یوسف را شنیدند و به برادران یوسف ـ علیه السلام ـ خبر دادند، از این رو حسادت برادران نسبت به یوسف ـ علیه السلام ـ بیشتر شد به طوری كه تصمیم خطرناكی در مورد او گرفتند.
نیرنگ برادران حسود یوسف ـ علیه السلام ـ
یعقوب ـ علیه السلام ـ گرچه در میان فرزندان رعایت عدالت می‎كرد، ولی امتیازات و صفات نیك یوسف ـ علیه السلام ـ به گونه‎ای بود، كه خواه ناخواه بیشتر مورد علاقه پدر قرار می‎گرفت، وانگهی یوسف در میان برادران ـ جز بنیامین ـ از همه كوچكتر بود و در آن وقت نه سال داشت، و طبعاً چنین فرزندی بیشتر مورد مهر و محبت پدر و مادر قرار می‎گیرد. بنابراین حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ بر خلاف عدالت رفتار نكرده، تا حسّ حسادت فرزندانش را برانگیزد، بلكه یعقوب مراقب بود كه یوسف ـ علیه السلام ـ خواب دیدن خود را كتمان كند تا برادرانش توطئه نكنند، از سوی دیگر یوسف ـ علیه السلام ـ در میان برادران، بسیار زیباتر بود، قامت رعنا و چهره دل آرا داشت و همین وضع كافی بود كه حسادت برادران ناتنی‎اش را كه از ناحیه مادر با او جدا بودند برانگیزاند، بنابراین یعقوب ـ علیه السلام ـ هیچ گونه تقصیر و كوتاهی برای حفظ عدالت نداشت.
ولی برادران بر اثر حسادت، آرام نگرفتند در جلسه محرمانه خود گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدر از ما محبوبترند، در حالی كه ما گروه نیرومندی هستیم، قطعاً پدرمان در گمراهی آشكار است.
ـ یوسف را بكشید یا او را به سرزمین دور دستی بیفكنید، تا توجه پدر تنها به شما باشد، و بعد از آن از گناه خود توبه می‎كنید و افراد صالحی خواهید بود، ولی یكی از آنها گفت: یوسف را نكشید، اگر می‎خواهید كاری انجام دهید او را در نهانگاه چاه بیفكنید، تا بعضی از قافله‎ها او را برگیرند، و با خود به مكان دوری ببرند.[5]
آری خصلت زشت حسادت باعث شد كه آنها پدرشان پیامبر خدا را گمراه خواندند، و اكثراً توطئه قتل یوسف بی‎گناه را طرح نمودند، و تصمیم گرفتند به جنایتی بزرگ دست بزنند، تا عقده حسادت خود را خالی كنند.
در روایت آمده: آن كسی كه در جلسه محرمانه، برادران را از قتل یوسف ـ علیه السلام ـ برحذر داشت، لاوی (یا: روبین، یا یهودا) بود، او گفت: «به قول معروف گرهی كه با دست گشاید با دندان چرا؟ مقصود ما این است كه علاقه پدر را نسبت به یوسف ـ علیه السلام ـ قطع كنیم، این منظور نیازی به قتل ندارد، بلكه یوسف را به فلان چاه كه در سر راه كاروانها است می‎اندازیم تا بعضی از رهگذرها كه كنار آن چاه برای كشیدن آب می‎آیند، یوسف را بیابند و او را با خود به نقاط دور برند و در نتیجه برای همیشه از چشم پدر پنهان خواهد شد.
برادران همین پیشنهاد را پذیرفتند، و تصمیم گرفتند تا در وقت مناسبی همین نقشه و نیرنگ را اجرا نمایند.[6]
آری حسادت، خصلتی است كه از آن، خصلت‎های زشت و خطرناك دیگر بروز می‎كند، و كلید گناهان كبیره دیگر می‎شود، بنابراین برای دوری از بسیاری از گناهان باید، حس شوم حسادت را از صفحه دل بشوییم.
نفاق و ظاهر سازی برادران، نزد پدر
برادران یوسف با نفاق و ظاهر سازی عجیبی نزد پدرشان حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ آمدند، و با كمال تظاهر به حق به جانبی و اظهار دلسوزی با پدر در مورد یوسف ـ علیه السلام ـ به گفتگو پرداختند تا او را یك روز همراه خودبه صحرا ببرند و در آن جا در كنار آنها بازی كند. در این مورد بسیار اصرار نمودند ولی حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ پاسخ مثبت به آنها نمی‎داد، آنها می‎گفتند:
«پدر جان! چرا تو درباره برادرمان یوسف ـ علیه السلام ـ به ما اطمینان نمی‎كنی؟ در حالی كه ما خیرخواه او هستیم؟ فردا او را با ما به خارج از شهر بفرست، تا غذای كافی بخورد و تفریح كند و ما از او نگهبانی می‎كنیم».
یعقوب ـ علیه السلام ـ گفت: من از بردن یوسف، غمگین می‎شوم، و از این می‎ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید.
برادران به پدر گفتند: با این كه ما گروه نیرومندی هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانكاران خواهیم بود، هرگز چنین چیزی ممكن نیست، ما به تو اطمینان می‎دهیم.
یعقوب ـ علیه السلام ـ هر چه در این مورد فكر كرد كه چگونه با حفظ آداب و پرهیز از بروز اختلاف بین برادران، آنان را قانع كند راهی پیدا نكرد جز این كه صلاح دید تا این تلخی را تحمل كند و گرفتار خطر بزرگتری نگردد، ناگزیر رضایت داد كه فردا فرزندانش، یوسف ـ علیه السلام ـ را نیز همراه خود به صحرا ببرند. آنها دقیقه شماری می‎كردند كه به زودی ساعتها بگذرند و فردا فرا رسد، و تا پدر پشیمان نشده یوسف را همراه خود ببرند.
آن شب صبح شد، آنها صبح زود نزد پدر آمدند، و با ظاهر سازی و چهره دلسوزانه به چاپلوسی پرداختند تا یوسف را از پدر جدا كنند.
یعقوب ـ علیه السلام ـ سر و صورت یوسف ـ علیه السلام ـ را شست، لباس نیكو به او پوشانید، و سبدی پر از غذا فراهم نمود و به برادران داد و در حفظ و نگهداری یوسف ـ علیه السلام ـ سفارش بسیار نمود.
كاروان فرزندان یعقوب به سوی صحرا حركت كردند، یعقوب در بدرقه آنها، به طور مكرر آنها را به حفظ و نگهداری یوسف سفارش می‎نمود و می‎گفت: «به این امانت خیانت نكنید، هرگاه گرسنه شد غذایش دهید، و در حفظ او كوشا باشید».
یعقوب با دلی غمبار در حالی كه می‎گریست، یوسف ـ علیه السلام ـ را در آغوش گرفت و بوسید و بوئید، سپس با او خدا حافظی كرد و از آنها جدا شد، و به خانه بازگشت، وقتی كه آنها از یعقوب فاصله بسیار گرفتند، كینه‎هایشان آشكار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام جویی از یوسف ـ علیه السلام ـ پرداختند، یوسف ـ علیه السلام ـ در برابر آزار آنها نمی‎توانست كاری كند، ولی آنها به گریه و خردسالی او رحم نكردند و آماده اجرای نقشه خود شدند.
آنها كنار دره‎ای پر از درخت رسیدند و به همدیگر گفتند: در همین جا یوسف را گردن می‎زنیم و پیكرش را به پای این درختها می‎افكنیم تا شب گرگ بیاید و آن را بخورد.
بزرگ آنها گفت: «او را نكشید، بلكه او را در میان چاه بیفكنید، تا بعضی از كاروانها بیایند و او را با خود ببرند».
مطابق پاره‎ای از روایات، پیراهن یوسف را از تنش بیرون آوردند، هرچه یوسف تضرع و التماس كرد كه او را برهنه نكنند، اعتنا نكردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آویزان نموده و طناب را بریدند و او را به چاه افكندند.
یوسف در قعر چاه قرار گرفت در حالی كه فریاد می‎زد: «سلام مرا به پدرم یعقوب برسانید.»[7]
در میان آن چاه، آب بود، و در كنار آن سنگی وجود داشت، یوسف به روی آن سنگ رفت و همانجا ایستاد. 


موضوعات مرتبط: خواب حضرت یوسف (ع) و حسادت برادران، ،
[ یک شنبه 1 بهمن 1391 ] [ 17:50 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

 در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توان در سجیه دید، این شمالی ترین شهر دانمارک است، جایی که دریای بالتیک و دریای شمال بهم می پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابرین این راستا بوجود می آید.

In a tourism filled city of Skagen you can see this incredible natural sight. This city is the most northern point of Danish people…..where the Baltic sea “meets” the North sea. Two different seas can not be combined together thus creating this line

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

سورة مبارکه الرحمن


مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (۱۹) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (۲۱) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (۲۲)

دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند (۱۹) اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند (۲۰) پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى‏کنید؟ (۲۱) از آن دو، مروارید و مرجان خارج میشود (۲۲)

سوره مبارکه فرقان آیه ۵۳
و هو الذی مَرَجَ البحرینِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَینَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً

و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان کرد این یکی شیرین و آن یکی شور و تلخ است ومیان آندو حریمی استوار قرار داد.


موضوعات مرتبط: اعجاز های قران و پیامبر اکرم (ص)، ،
[ یک شنبه 1 بهمن 1391 ] [ 17:13 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

سـتـارگـان



فـاصـلـه سـتـارگان



«به فواصل ستارگان سوگند ياد می کنم ــ سوگندی که وقتی فواصل را دانستيد سوگند بسيار بسيار بزرگی خواهد بود ــ که اين قرآن قرآنِ پرباری است».

(اگر «لا» بر سر فعل اُقـسِمُ برای نفی باشد شايد به اين خاطر باشد کـه ستارگان در آن جائی که ما آنها را می بينيم نيستند بلکه بر اثر کج شدن مسير نور تحت تأثير نيروی جاذبه، ما آنها را در جای ديگری می بينيم. و هـمينطور به اين خاطر که برخی از ستارگانی که آنها را می بينيم فعلاً وجود ندارند بلکه هزاران و ميليونها سال پيش مرده اند و ما فقط نور آنـهـا را می بينيم. ولی «لا» ظاهـرا حرف تأکيد است).

نکات آيات: 1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است. 2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را خواهد دانست. 3ــ قرآن کتاب پرباری است.

1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است:

در زمان محمد انسان می دانسته که ستارگان خيلی از ما دور هستند. ولی اينکه فـاصله آنها بسيار بسيار زياد است (يعنی سرسام آور است) طبعاً کسی چيزی نمی دانسته است. (بسيار بسيار بزرگ بودن سوگند در آيه، بمعنی: بسيار بسيار دور بودن ستاره ها است).

ـــــ فاصله خورشـيد تا نزديکترين ستاره تقـريباً 4 سال و 4 ماه نوری است. يعنی نور که 300000 کيلو متر در ثانيه ميرود، 4 سال و4 ماه طول ميکشد تا به آن ستاره برسد.

ـــــ سيروس کـه يکـی از نزديکترين ستاره ها به خورشيد است 8،7 سال نوری دور است. نوری که ما از آن می بينيم تقريباً 9 سال پيش آن ستاره را ترک کرده است.

مواقع نجوم بمعنی فاصله ستاره ها نسبت به همدیگر نیز هست. چنانکه در تصویر میبینیم ما آنها را نزدیک بهم می بینیم، در حالیکه اینطور نیستند. بلکه فاصله های سرسام آوری از هم دارند.

2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را خواهد دانست:

فعلاً انسان فواصل ستارگان را اندازه گيری می کند و آنها را می داند.

3ــ قرآن کتاب پرباری است:

تا اينجا بخشی از پرباری آنرا ديديم و در ادامه بيشتر خواهيم ديد.



شليک شدن يا شليک کردن ستاره



« وآسمان نزديک (نزديکترين آسمان) را با ستارگان آراسته نموديم و همينطور آنها را شليکی به شيطانها قرار داديم».

نکات آيه:

1ـــ آسمانی که می بينيم آسمان نزديک به ما است:

در عـلـم نـجـوم زمان محمد سـتـارگـانی کـه بـا چـشـم ديـده می شدند نهايت مرز هستی بودند. در حاليکه قرآن ستارگانی که می بينيم را در آسمان نزديک به ما قرار می دهد. و اين به معنی است که هـسـتی خـيلی فـراتـر از آنچه کـه ما آنـرا با چشم می بينيم هست. و اين نيز چيزی است که امروزه در عصر تـلـسکـوپ درستی آن به اثبات رسيده است.

2ـــ ستارگان به شيطانها شليک می شوند:


در رابـطـه با شيطانهای مورد نظر آيه ما فعلاً چيزی نمی دانيم ولی در رابطه با اينکه آيـه می گويد: ستارگان شليک می شوند" درست است. انسان فعلاً با تلسکوپ عکسهائی از ستارگان گرفـته که: منفجر و شليک می شوند، يا در بخشی از آنها انفجاری رخ می دهد و توده های گاز و مواد مذاب ديگر از آنها شليک می شوند.

سال 1987 ستاره شناسان انفجار يک ستاره در يکی از کهکشانها را مشاهده کردند (تصوير). اين ستاره 170000سال پيش منفجر شده. تصويری که می بينيم نيز مربوط به وضعيت آن در چند سال پس از انفجار آن است.



سقوط ستاره در چاله



« سوگند به ستاره وقتيکه از بالا به گودال فرو می افتد (يا فرو می ريزد)».

«هَوی» فعل گذشته از مصدر هُوِیّ است. «هُویّ»: بمعنی: فرو افتادن يا فرو ريختن از بالای زمين يا از روی زمين به درون زمين است. يعنی افتادن به درون گودال و چاله و چاه و غيره. («خُرُور» بمعنی: فرو افتادن با سر يا پيشانی است ـ «حَطّ» بمعنی: فرود آمدن يا فرود آوردن يا فرو نهادن است (مانند فرود آمدن هواپيما و پرنده) ـ «هُبُوط» بمعنی: دچار اشکال و ايراد شدن و از بالا به زمين فرو افتادن يا سرنگون شدن است. برخی اشتباهاً از اين واژه برای فرود آمدن هواپيما استفاده می کنند. برای بيان فرود آمدن هواپيما ميايست از جمله از واژه حَطّ استفاده شود) ـ « سقوط» بمعنی: فرو افتادن چيز بدرد نخور يا چيزِ بحال خود رها و ول می شود است. مانند: سرنگون شدن يک رژيم بدرد نخور يا ميوه خراب شده ـ نزول بمعنی: پائين آمدن است ـ و اِنهيار بمعنی: فرو ريختن ناشی از پوکی است).

نکته آيه "فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره در چاله" است:

وقـتی ستاره ای خيلی بزرگ باشد، (بيش از 100000 برابر زمين باشد) نيروی جاذبه و فـشار در ستاره نوترونی آنقـدر زياد می شود که نـوترونها تحت فـشـار خرد می شوند و ماده در هم می شود و به چاله تبديل می شوند. (نوترون ذره بدون بار الکتريکی است که جرم آن تقريباً مساوی پروتون است و در کليه هـسته های اتمی بجز هسته هيدروژن وجود دارد).


چاله ها چنان نيروی جاذبه قـوی دارند که حتی نور نـيـز نمی تواند آنهـا را ترک کند. به اين خاطر ديده نمی شوند و چاله سـياه ناميده شده اند، (آدم می تواند آنها را هنگامی که گاز مارپيچ (به شکل تصوير) به درون آنها سقوط می کند آنها را ببيند. چون گاز هنگامی که داغ می شود تشعشعات پردرخشش زيادی از خود ايجاد می کند). اين چاله ها ستارگان اطراف را به طرف خود می مکند یا می بلعند و در خود فـرو می برند. و به اين شکل به تعبير قـرآن ستاره در چاله سقوط می کند.

(علت اينکه قرآن «مکيده شدن یا بلعیده شدن ستاره توسـط چاله سـياه» را «فرو افتادن ستاره در گودال» تعبير کرده اين است که سمت فرو افتادن (يعنی سمت پائين) سمت کشش نيروی جاذبه است، و سمتی که ستاره توسط نيرویِ جاذبه چاله سياه کشيده می شود نيز همان سمت پائين می شود. به اين دليل «مکيده شدن ستاره» توسط چاله سياه را «فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره در چاله» ناميده است).



مخفی های پاک کننده فضا



«سوگند یاد می کنم به آنکه در هم شکسته و پنهان می شود ـــ آنکه سطح را پاک میکند».

«خُنُوس» بمعنی: پنهان شدن (ناپديد شدن) ناشی از خواری يا شکست يا در هم شکستن يا احساس کوچکی در برابر کسی است. («اِختفاء» بمعنی: پنهان شدن بمعنی ناشناخته بودن جای چيزی است ـ «غَيب» بمعنی: پنهان شدن از دسترس ديدِ چشم ـ «غُرُوب» بمعنی: پنهان شدن از ديد در دوردست است ـ « تواری (توارا)» بمعنی: پنهان شدن ناشی از شرم نمودن است ـ و «اُفُول» بمعنی: آغاز به پنهان شدن نمودن است).


«کَنس»: بمعنی رُفتن و جارو نمودن است، و کُنَّس بمعنی چيزی است زياد می روبد و جارو می کند.



«خُنّس» چيزی است که درهم شکسته و پنهان می شود. و آنچه در هم شکسته و پنهان می شود و پيرامون خود را جارو میکند (می مکد) ستاره هائی هستند که در هم شکسته ميشوند و به سياه چاله تبديل می شوند و پيش از اين نيز به آنها پرداختيم. این چاله ها با بلعیدن یا مکیدن هر آنچه از نزدیکیهای آنها رد بشود (چنانکه در آيه مطرح شده) با جارو نمودن آنها، سطح فضا را پاک می کنند.

(در زبان علمی هم پاک کننده نامیده میشوند. Super giant vacuum cleanes )



ستارگان نیز تابع قانون هستند



«همینطور ستارگان نیز به فرمان او تابع قوانین هستند».

در زمان پيامبر کسی نمی دانست که ستارگان نیز تابع قوانین طبیعت هستند. ستارگان نیز مدار دارند، نیروی جاذبه دارند، متولد می شوند و می میرند. و این از علوم عصر ما است.



صدای تک تک ستاره



« سوگند به فضا و به آنچه تک تک می کند ـــ چه می دانی آنچه تک تک می کند چیست؟ ــــ آن ستاره پر درخشش است».

انسان به کمک رادیو تلسکوپ می تواند صدای منقطع: بیب.. بیب.. و تک.. تک.. بشوند که صدای امواج آمده از ستارگان هستند. صدای تک.. تک.. مربوط به ستاره های پر درخشش یا در مرحله پر درخشش است یعنی همان چیزی که قرآن گفته است.

در بخش قیامت نیز در رابطه با ستارگان مطلب هست 


موضوعات مرتبط: اعجاز های قران و پیامبر اکرم (ص)، ،
[ چهار شنبه 27 دی 1391 ] [ 18:44 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

هشتمین و نهمین نصیحت لقمان، خطاب به پسرش چنین است: «و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب كل مختال فخور; (1) پسرم! با بی‏اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو كه خداوند هیچ متكبر مغروری را دوست ندارد.»

یكی از مهم‏ترین بخش‏های آداب معاشرت اسلامی و انسانی، رفتار متواضعانه، و پرهیز شدید از هر گونه كردار تكبرآمیز و مغرورانه است، چرا كه برخوردهای مغرورانه و خودپسندانه، موجب ناهنجاری روابط، و عكس‏العمل‏های ناموزون، و پیامدهای شوم و كینه توزانه، و قطع رشته‏های دوستی و صفا و صمیمیت‏خواهد شد. تكبر یك حالت انحرافی درونی است كه نشانه‏های آن به شكل‏های مختلف در زندگی انسان آشكار می‏شود، در این بخش از نصیحت‏حضرت لقمان، به دو نشانه تكبر و خودپسندی، اشاره شده كه باید از آن پرهیز كرد: 1- روی گردانی خشم گون و غیردوستانه از مردم 2- راه رفتن مغرورانه و تكبرآمیز در كنار مردم. این دو خصلت كه از حالت زشت تكبر نشات می‏گیرد، آسیب شدیدی بر آداب صحیح معاشرت می‏رساند، و چه بسا دوستی‏ها را به دشمنی، و صفا و صمیمیت را به كدورت و خشونت تبدیل نموده و باعث اختلافات و ناسازگاری‏های زندگی، به ویژه بین همسران، همسایگان و دوستان خواهد شد. ممكن است‏به نظر برسد كه لقمان در این نصیحت، چرا امور جزیی را مطرح كرده است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت كه صفات و حالات زشت انسان، غالبا از راه و روش‏های جزیی او آشكار می‏گردد، مثلا چگونگی سیگار كشیدن شخصی آن هم در روز ماه رمضان در انظار مردم، و خالی كردن دود آن به سوی آسمان، گر چه در ظاهر، جزئی است ولی نشان دهنده غرور ریشه دار او نسبت‏به خدای بزرگ، و دهن‏كجی گستاخانه او نسبت‏به مردم و جامعه است، و بیانگر آن است كه روح او به كانونی از انحراف و فساد تبدیل شده است.

و باز به عنوان مثال جوش‏های مختصر، و دمل‏های كوچكی كه در بخش هایی از بدن دیده می‏شود، از نظر پزشك، نشان دهنده چرك‏های عظیم درونی است كه در میان خون لانه گزیده‏اند و خود را این گونه نشان می‏دهند. این نشانه‏ها، سوت‏های خطر برای درمان و اصلاح و پاك سازی نفس، از كانون‏های انحراف می‏باشد.

در حقیقت لقمان به جهانیان اعلام می‏كند كه از طریق نشانه‏ها، حالت‏های درونی خود را بشناسید، چرا كه چگونگی حالات درونی، به طور ناخودآگاه در چهره و رفتار و كردار انسان آشكار خواهد شد، چنان كه امیرمؤمنان علی (ع) در سخنی فرمود: «ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه; هر كس آنچه را در دل پنهان كند، از زبانش فرو ریزد، و در سیمایش خوانده شود» (2)

البته ناگفته پیداست كه منظور لقمان از نصیحت فوق، پرهیز از هرگونه مظاهر تكبر و غرور است، اما از آنجا كه صفت تكبر قبل از هر چیز خود را در حركات عادی و روزانه نشان می‏دهد، انگشت روی دو مظهر خاص گذاشته شده است. اكنون شایسته است‏به تجزیه و تحلیل این دو نشانه و مظهر بپردازیم :

1- روی گردانی خشم‏گون
از آداب معاشرت صحیح اسلامی آن است كه انسان در برخوردها و جدایی‏های خود از مردم، اصول متانت و محبت را رعایت كند، و رفتارش با سلام و لبخند مهرانگیز باشد، از روی بی‏اعتنایی و خشم آلود، از كنار مردم عبور ننماید، چنین روی گردانی كه از تكبر و خودپسندی نشات می‏گیرد، باعث تیره شدن روابط، و سرد شدن كانون گرم پیوندها، و احیانا موجب تخریب آن كانون خواهد شد. در تعبیر لقمان آمده «و لا تصعر خدك للناس; با بی‏اعتنایی از مردم روی نگردان.» واژه تصعر از ماده صعر، در اصل، یك نوع بیماری است كه شتر به آن مبتلا می‏شود، به طوری كه شتر گردن خود را كج می‏نماید. این تعبیر بیانگر آن است كه این گونه برخورد با انسان‏ها، نشانه بیماری روانی و اخلاقی است، و نوعی انحراف در تشخیص و تفكر است، و هرگز یك انسان سالم، دچار این گونه روش‏های پنداری و خیالی نمی‏گردد.

مساله روی گردانی مغرورانه از مردم، یك جسارت و توهین است كه از آثار شوم آن كینه پروری و كاشتن بذر عداوت و دشمنی است، و چنین كاری موجب تباهی اخلاق و شیوه‏های خداپسندانه انسانی خواهد شد. حتی در مورد دوری و فاصله گرفتن از كافران، خداوند به پیامبرش چنین دستور می‏دهد «...واهجرهم هجرا جمیلا; از آنها دوری كن، ولی دوری جمیل و شایسته.» (3) یعنی دوری تو از آنها توام با دل سوزی و دعوت و ارشاد دوستانه - كه یكی از روش‏های تربیتی در مقاطع خاص است - باشد. این دستور حاكی است كه در برخوردها، شیوه‏های جذب، بر طرد مقدم است، و مساله طرد، مربوط به موارد استثنایی و شرایط خاص است. مفسر معروف علامه طبرسی، در تفسیر این آیه می‏نویسد: «و فیه دلالة علی وجوب ... المعاشرة باحسن الاخلاق و استعمال الرفق لیكونوا اقرب الی الاجابة; این آیه بیانگر آن است كه واجب است‏با مردم با حسن خلق و صمیمیت و مدارا رفتار نمود، تا سخنانی كه به مردم گفته می‏شود، از سوی آنان زودتر پذیرفته شود.» (4)

در گفتار پیامبر (ص) و امامان (ع) به مساله حسن معاشرت و برخوردهای صمیمانه، سفارش بسیار شده است از جمله روایت‏شده ; شخصی به محضر رسول خدا (ص) آمد و تقاضای نصیحت كرد، آن حضرت در ضمن گفتاری به او فرمود: «الق اخاك بوجه منبسط; برادر مسلمانت را با روی گشاده و خندان، ملاقات كن.» (5) و امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «زینة الشریف التواضع; فروتنی و برخوردهای متواضعانه با مردم، زینت و آراستگی انسان‏های با شرافت و ارجمند است.» (6)

نتیجه این كه ما باید به حركات و برخوردهای خود هنگام ملاقات، مصاحبت و جدایی، با اخلاق نیك اسلامی هماهنگ بوده، و از هرگونه انحراف اخلاقی، و برخوردهای خصمانه و بیمارگونه دور باشد، تا موجب صفا و صمیمیت، و مدینه فاضله و ممتاز و آرام‏بخش گردد.

2- راه رفتن مغرورانه
یكی از مظاهر تكبر و خودخواهی كه لقمان پسرش را به پرهیز از آن دعوت كرده راه رفتن مستانه یا مغرورانه است، كه نشان دهنده حالت درونی زشت‏خودخواهی و خودبزرگ بینی است. این گونه راه رفتن كه از آن به «مشی مرح‏» (با مستی و غفلت) تعبیر شده، یك نوع بلند پروازی و خود برتربینی است كه موجب سركشی و طغیان شده، و انسان را از مرز بندگی خدا خارج می‏سازد، بر همین اساس خداوند در مورد دیگر از قرآن می‏فرماید: «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا; بندگان خدا كسانی هستند كه با تواضع و فروتنی راه می‏روند.» (7) نیز می‏فرماید: «و لاتمش فی الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا; و روی زمین با تكبر راه مرو، تو نمی‏توانی زمین را بشكافی، و طول قامتت هرگز به كوه‏ها نمی‏رسد.» (8)

این تعبیر سرزنش‏آمیز الهی، برای شكستن غرور انسان است، كه او هرچه تكبر كند، نمی‏تواند زمین را بشكافد، و یا طول قامتش را به ارتفاع كوه‏ها برساند، بنابراین با دیدن عظمت مخلوقات الهی، باید خود را ناچیز بداند، و باد غرور را از مشك وجود خود خالی سازد، نه این كه برای جلب توجه مردم به او، هنگام راه رفتن پا به زمین بكوبد، یا گردن بر آسمان بكشد.

بر همین اساس پیامبراكرم (ص) و امامان (ع) نهایت تواضع را در راه رفتن و سایر شؤون زندگی مراعات می‏كردند، تا آنجا كه پیامبر (ص) فرمود: «من مشی علی الارض اختیالا لعنته الارض، و من تحتها و من فوقها; كسی كه از روی تكبر و غرور بر روی زمین راه رود، زمین و آنان كه در زمین خفته‏اند، و بر روی زمین هستند او را لعنت می‏كنند.» (9)

و روزی آن حضرت در حین عبور از كوچه‏ای جمعیتی را دید كه اجتماع كرده‏اند، نزد آنها رفت و فرمود: چه خبر است؟ آنها شخصی را نشان دادند و گفتند: این دیوانه‏ای است كه حركت‏ها و گفتار خنده آورش، مردم را متوجه خود ساخته است، مردم به تماشای او پرداخته‏اند، پیامبر (ص) آنها را به سوی خود فرا خواند، و به آنها فرمود: «این شخص دچار بیماری است، آیا می‏خواهید دیوانه حقیقی را به شما معرفی كنم؟» آنها عرض كردند: آری. فرمود: «المتبختر فی مشیته، الناظر فی عطفیه، المحرك جنبیه بمنكبیه، فذاك المجنون; دیوانه حقیقی كسی است كه با تكبر و غرور راه می‏رود، هنگام راه رفتن پیوسته به دو طرف خود نگاه می‏كند، و پهلوهای خود را با شانه‏اش تكان می‏دهد (تنها خودش را می‏نگرد) این است دیوانه حقیقی.» (10) نیز از علی (ع) نقل شده: در یكی از جنگ‏های صدر اسلام، ابودجانه انصاری، عمامه‏ای بر سر نهاد و بین دو صف اسلام و كفر، با غرور مخصوصی راه رفت، پیامبر (ص) فرمود: «این نوع راه رفتن را خداوند مبغوض دارد، جز در میدان جنگ در برابر دشمن.» (11)

برای روشن شدن بیشتر مطلب نظر شما را به سه حدیث جالب زیر جلب می‏كنم:

1- بشیر نبال می‏گوید: در محضر امام باقر (ع) در مسجد مدینه بودیم، ناگاه غلام سیاهی وارد مسجد شد و به صورت جهنده و پای كوبان راه می‏رفت، امام باقر (ع) فرمود: «این شخص، جبار است.» به امام عرض كردم: این شخص بیچاره و سائل است، فرمود: بلكه جبار است.» (12) یعنی گر چه فقیر است و از نظر شخصیت در سطح پایین می‏باشد، ولی چون این گونه مغرورانه و مستانه راه می‏رود، در صف جباران و مستكبران خواهد بود.

2- امام صادق (ع) در ضمن گفتاری فرمود: خداوند ایمان را بر جوارح و اعضای انسان واجب كرده و در میان آنها تقسیم نموده است، از جمله بر پاهای انسان واجب كرده كه به سوی گناه گام نگذارد، و در راه رضای خدا قدم بردارد، از این رو خداوند در قرآن می‏فرماید: «در زمین متكبرانه راه مرو.» (13) و نیز می‏فرماید: «اعتدال را در راه رفتن رعایت كن.» (14)

3- در سیره پیامبر (ص) می‏خوانیم، او هرگز اجازه نمی‏داد، هنگامی كه سوار بود، افرادی پیاده در ركاب او حركت كنند، هر گاه سوار بر مركبی بود، اگر پیاده‏ای در راه می‏دید، او را بر ترك خود سوار می‏كرد، و اگر آن پیاده، سوار نمی‏شد، به او می‏فرمود: «پیشاپیش من حركت كن، و در فلان محل با من ملاقات نما.» (15)

حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت اول : توحید و خداشناسی
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت دوم : حساب‏رسی و حساب‏گری
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت سوم : برپا داشتن نماز
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت هاى چهارم و پنجم : امر به معروف و نهی از منكر
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت ششم : صبر و استقامت
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت هفتم : تواضع و فروتنی
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت هاى هشتم و نهم : پرهیز از رفتار و راه رفتن مغرورانه
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت دهم : اعتدال و انضباط در صدا و صوت
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن ، حكمت يازدهم : بهره بردارى صحيح از قرآن

پى‏نوشت‏ها‏
1. لقمان - 18.
2. نهج البلاغه، حكمت 26.
3. مزمل - 10.
4. تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 379.
5. بحارالانوار، ج 74، ص 171.
6. همان، ج 75، ص 120.
7. فرقان - 63.
8. اسراء - 37.
9. تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 207; ثواب الاعمال، ص 245.
10. بحارالانوار، ج 76، ص 303; معانی الاخبار شیخ صدوق ، ص 237.
11. بحارالانوار، ج 76، ص 302.
12. همان، ص 305.
13. اسراء 37.
14. لقمان - 19; اصول كافی، ج 2، ص 36.
15. محدث قمی، كحل البصر، ص 163.
منبع: ماهنامه پاسداراسلام ، شماره 246
 


موضوعات مرتبط: حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن پرهیز از رفتار و راه رفتن مغرورانه حجة‏الاسلام والمسلمین محمد محمد، ،
[ پنج شنبه 21 دی 1391 ] [ 19:53 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

 ذو القرنين در قرآن
بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه الساعة و فى كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا.

و از تو اى محمد، درباره «ذو القرنين‏» مى‏پرسند در پاسخ ايشان بگو: بزودى، بخشى از سرگذشت او را، براى شما بازگو خواهم كرد

آيات 83 تا 98 سوره مباركه كهف درباره زندگانى ذو القرنين مطالبى دارد كه در قالب سه بخش اساسى در كتاب شريف تفسير الميزان (1) آمده است:

الف - تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ب - بحث روايى اين آيات شريفه ج - گفتارى پيرامون داستان ذو القرنين، به صورت قرآنى و تاريخى.

اين مطلب در كتاب تفسير نمونه (2) در دو بخش جداگانه آمده است كه بخش اول آن به تفسير آيات مربوطه، و بخش دوم به نكات آموزنده داستان و بحثهاى تاريخى و روايى آن اختصاص يافته است.

بنده پس از مطالعه دقيق اين كتب تصميم گرفتم كه تفسير اين آيات و داستان ذو القرنين را بازنويسى كرده و آن را در اختيار قرآن دوستان بگذارم.

البته ناگفته نماند كه درباره ذو القرنين و آيات قرآنى مربوط به او، كتابها و تاليفات زيادى نوشته شده است كه حاصل زحمات محققين علوم قرآنى است كه در پايان اين كتاب فهرستى از آنها را ذكر خواهم كرد.

با مراجعه به بعضى از اين كتابها دريافتم كه تعدادى از آنها بيشتر به جنبه تاريخى موضوع پرداخته‏اند، اما در اين نوشتار سعى شده تا جهت قرآنى قصه مورد توجه قرار گيرد. به عبارت ديگر، آنچه كه درباره داستان ذو القرنين از قرآن فهميده مى‏شود جمع‏آورى گردد. درباره جنبه تاريخى داستان هم سعى شده كه به طور خلاصه و در قالب يك فصل در پايان كتاب به آن پرداخته شود.

بنابراين، همان طور كه از نام كتاب پيداست، هدف اصلى ما طرح و بيان نكاتى است كه از قرآن درباره اين داستان فهميده مى‏شود.

علامه طباطبايى در بحث روايى خود چنين فرموده است:

«خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خداصلى الله عليه وآله و روايات مروى شيعه از ائمه هدى و... درباره داستان ذو القرنين، بسيار اختلاف دارند; آن هم اختلافهاى عجيب، و آن هم‏نه در يك بخش داستان، بلكه در تمامى خصوصيات آن! اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت‏آورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده و آن را محال مى‏داند و عالم وجود هم منكر آن است، لذا اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقايسه نموده مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمى‏كند در اينكه مجموع آن‏ها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. از همه اين مطالب غريب‏تر، رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويده‏اند، از قبيل «وهب ابن منبه‏» و «كعب الاحبار»، نقل كرده‏اند، يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مى‏آيد كه مطالب خود را از يهوديان گرفته‏اند! بنابراين ديگر چه فايده‏اى دارد كه ما به نقل، استقصاء و احصاء آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارد بپردازيم؟ لاجرم، به پاره‏اى از جهات اختلاف آنها اشاره نموده و از آن مى‏گذريم، و به نقل آنچه كه تا حدى از اختلاف مصون مانده است اكتفاء مى‏كنيم‏» (3) .

از اين رو ما در اينجا بحث روايى نكرده‏ايم، ولى علاقه‏مندان مى‏توانند به تفسير الميزان مراجعه نمايند.

در پايان هم بايد اين نكته را متذكر شد كه چنين نيست كه بتوان همه مطالب اين كتاب را به تفسير الميزان يا تفسير نمونه نسبت داد، زيرا شايد جزئياتى باشد كه بطور صريح در اين دو كتاب نيامده است; اما بايد دانست كه بدنه اصلى و بيش از نود درصد مطالب اين كتاب چيزهايى است كه از آن دو صحيفه شريفه گرفته و بازنويسى كرده‏ام.

در نتيجه، در همين جا آنچه ستايش و سپاس بر اين اثر باشد را، نثار حضرت علامه طباطبايى‏رحمه الله و حضرت آيت‏الله مكارم شيرازى"مدظله" و گروه نويسندگان تفسير نمونه مى‏نمايم و اذعان دارم كه بنده فقط به صورت يك كار خدمات‏رسانى علمى، نقشى جزئى در اين زمينه ايفا كرده‏ام. اميد كه اين خدمت ناچيز مقبول درگاه احديت قرار گيرد!

و لله الحمد

قم - مهرماه سال هفتاد و نه - محمدرضا امين زارع
 


موضوعات مرتبط: ذوالقرنین در قرآن، ،
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 29 آذر 1391 ] [ 19:23 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

قرآن از دیدگاه دانشمندان جهان:[1074]

- ولتر فیلسوف و نویسندة معروف فرانسوی: «من یقین دارم که اگر قرآن و انجیل را به یک فرد غیر مذهبی ارائه دهند او حتماً قرآن را بر خواهد گزید؛ زیرا کتاب محمد(ص) افکاری را تعلیم می دهد که به اندازة کافی بر مبنای عقلی منطبق است».

- دکتر گرینه فرانسوی می گوید: «من در تمام آيات قرآن كه در زمينۀ علوم طبيعي و طبّ بود مطالعه كردم و آنها را با علوم جديد منطبق ديدم، از اين رو مسلمان شدم زيرا يقين كردم كه محمد(ص) متجاوز از هزار سال پيش بدون اين كه معلم بشري داشته باشد حق را بيان كرده است. اگر هر عالِمي آيات مربوط به علم خود را در قرآن مطالعه كند و خود را از غرض دور نگه دارد بدون ترديد چون من مسلمان خواهد شد».

- بودلی نویسندة سوئیسی: «نزد ما کتابی است به نام قرآن که در اصالت و سلامت منحصر به فرد است».

- دینورت دانشمند اروپایی: «واجب است که اعتراف کنیم که علوم طبیعی، فلکی، فلسفه و ریاضیات که در اروپا اوج گرفته است عموماً از قرآن اقتباس شده است و اروپا شهری برای اسلام است».

-پروفسور والتر واگنر، دین پژوه آمریکایی و استاد یکی از دانشگاههای آمریکا پس از سالها مطالعه و تحقیق در قرآن، در کتاب خود تحت عنوان «باز کردن قرآن» می نویسد: «قرآن کتابی سراسر وحی است و کلمه به کلمه از جانب خداست که در آن خداوند به طور مستقیم با بندگان خود در سراسر این دنیای خاکی سخن گفته و آنها را برای رسیدن به اوج و تعالی انسانی راهنمایی فرموده است».

هر انسان بی‌غرضی به معجزه بودن قرآن اذعان می‌کند. آنهایی که با کتب تورات و انجیل و مزامیر داوود (ع) سر و کار دارند بیشتر و زودتر به این حقیقت اذعان کرده و می‌کنند. بسیاری از مسیحیان و یهودیان صرفاً به سبب همین مسئله مسلمان شدند. یک نمونه مشهور آن ادواردو آنیلی بود که در زمانی که در آمریکا درس ادیان می‌خواند با مطالعه چند صفحه از قرآن متحیر گشت و متعاقباً پس از تحقیقات وافر شیعه شد و نام خود را به مهدی تغییر داد. او تنها پسر و وارث سناتور و میلیاردر ایتالیایی جیووانی آنیلی (صاحب کارخانه های فیات، فراری و...) بود و به سبب اسلام آوردن تحت فشار شدید خانواده قرار گرفت. وي در سال 2000 به طرز مشکوکی کشته شد، ولی دادگاه جنایی علت مرگ او را خودکشی اعلام کرد. او را در ایتالیا یک جوان هروئینی روانی معرفی کردند. با مرگ وی تمام دارایی پدرش به جان ایوجی الکان، خواهر زاده یهودی اش رسید. بسياري از کتابخانه های آمریکا نسخه‌های قرآن را از بخش مرجع خارج نموده اند و کتابداران تا مطمئن نشوند که فرد درخواست کننده، محقق ادیان است و با قرآن آشنایی دارد مصحف شریف را در اختیار او قرار نمی‌دهند تا مبادا جاذبه عظیم این کتاب وي را برباید.

«کتاب خدای بر چهار چیز قرار گرفته است: عبارات، اشارات، لطایف، حقایق. پس عبارات برای عوام، اشارات برای خواص، لطایف برای اولیاء، و حقایق برای انبیاء است».[1075]

«همانا خداوند متعال قرآن را برای یک زمان معین و مردم خاصّ قرار نداده است، بلکه قرآن در هر زمانی جدید و نزد هر قومی تا روز قیامت تازه است».[1076] 


موضوعات مرتبط: ، گفته های دانشمندان جهان درباره قران کریم، ،
[ چهار شنبه 29 آذر 1391 ] [ 19:14 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

از ابن عباس روایت است که هر کس سوره انعام را هر شب بخواند روز قیامت از ایمن شدگان می باشد و روی آتش را به چشم خود نمی بیند.

[ پنج شنبه 16 آذر 1391 ] [ 21:4 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

شب پنجشنبه یا جمعه یا روز آن رو به قبله فاتحه را بخواند بعد شروع کند به سوره انعام تا آیه مثل ما اوتی رسل الله و بدون فاصله برخیزد دو رکعت نماز بخواند در هر رکعت هفت بار حمد و هفت ایةالکرسی و هفت انّا اعطیناک بخواند بعد از فراغ به همان نحوه رو به قبله بخواند الله اعلم حیث یجعل رسالته تا اخر سوره بعد سر به سجده نهد و هفتاد بار گوید لا اله الّا الله محمّد رسول الله و حاجت را بطلبد و جهت دزد برده آن را بخواند به او برگردد. (2)

 

 

 

(2)_ معراج المومن


موضوعات مرتبط: سوره انعام، ،
[ پنج شنبه 16 آذر 1391 ] [ 20:54 ] [ استاد معین زاده ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

ای مردم، من از میان شما میروم ولی دو چیز گرانبها بین شما باقی میگذارم تا هر زمان بر انها تقدم جویید گمراه نخواهید شد و ان دو قران و عتر و اهل بیتم است. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا زمانی که در کنار چشمه کوثر به من ملحق شوند.
موضوعات وب
برچسب‌ ها
آرشيو مطالب
اسفند 1393
مرداد 1393 دی 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 327
بازدید کل : 13606
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


اوقات شرعی